.سياست و مملكتداري
به نظر كنفوسيوس، حكام و فرمانروايان بايد نسبت به عموم، پدرانه و مشفقانه رفتار كنند و اشخاص كاردان و راسترو را به تصدي كارها بگمارند؛ «گرداندن حكومت وابسته به انتخاب مردان شايسته است.» او در جواب يكي از شاگردانش درباره حكومت گفت: اگر مردم به حكام خود ايمان نداشته باشند دولت قوام و دوامي نخواهد داشت. او در مدينه فاضلهاي كه براي خود ساخته، از جمهوريت جهاني سخن ميگويد و خواهان روزي است كه مردم زمام كارهاي خود را به دست اشخاص با استعداد و فضيلت بسپارند تا آرامش و صلح عمومي در جهان برقرار شود و فكر همانندي و برادري چنان وسعت يابد كه مردم تنها والدين خود را والدين خود ندانند و تنها كودكان خود را كودكان خود نشمرند. سالخوردگان تا هنگام مرگ از وسايل معيشت برخوردار شوند و از بيوگان و يتيمان و عليلان درست نگهداري شود. حقوق هرمرد محفوظ و مقام هرزن محترم باشد، همه به توليد ثروت پردازند و از اسراف و تبذير خودداري كنند، از كاهلي دوري گزينند و در كارها تنها به فكر نفع شخصي نباشند، خودپرستي محكوم شود، تا دزدان و خائنان فتنهجو به ظهور نرسند.
كنفوسيوس به حقوق فردي احترام ميگذارد ولي درعينحال كه قوام نظام خانواده را بر فرمان بردن كودكان از پدران و مادران، و اطاعت زن از شوهر ميداند، ميگويد فرزند در حين خدمت به والدين ميتواند آنان را به حق نكوهش كند، اما به آرامي. وقتي كه دريابد كه مايل به پيروي اندرز او نيستند، بر شدت تكريم بيفزايد ولي (از قصد خود) چشم نپوشد.
هرگاه فرماني ناصواب باشد بايد كه فرزند در برابر پدر خود مقاومت كند و وزير در مقابل خداوندگار خويش بايستد و دستورات ناصواب او را به كار نبندد.
به نظر محققان شوروي، «منافع اشرافيت در مكتب كنفوسيوس انعكاس يافته است.
اين متفكر بزرگ، آييني ايدهآليستي بنيان نهاد كه در آن سياست با اخلاق درهمآميخته ...
كنفوسيوس براساس اصل انساني مناسبات بين مردمان را به شكلي تنظيم كرد كه احترام به فرد سالمندتر و انجام بيقيد و شرط تكاليف افراد در قبال اجتماع، در هروضعي كه هستند، خطوط اصلي آن را تشكيل ميدهد.» «130»
نفوذ فكر كنفوسيوس
با مرگ كنفوسيوس آثار و افكار او از خاطرهها محو نشد، بلكه عدهاي از دانشمندان از عقايد و نظريات او پيروي كردند و به گسترش افكار او همت گماشتند. در اين جريان، عدهاي به نام قانونگرايان به مخالفت با پيروان كنفوسيوس برخاستند و گفتند نميتوان به اتكاء نيكنهادي مردم، حكومت را به اشخاص معين سپرد. بهتر آن است كه بهجاي افراد، قانون را بر سرنوشت مردم حاكم ساخت تا با گذشت
______________________________
(129). سير تمدن، پيشين، ص 225.
(130). تاريخ جهان باستان، ج 1، پيشين، ص 297.
ص: 266
زمان، رعايت قانون، طبيعت ثانوي افراد شود. حتي بعضي از آنان گفتند بازرگانان دنبال منافع شخصي ميروند و مصلحت دولت را در نظر ندارند. صلاح حكومت در اين است كه سرمايه از دست افراد خارج شود و دادوستد انحصارا به دست دولت صورت گيرد تا از نوسان قيمتها و تمركز ثروت جلوگيري شود. ولي سرانجام فلسفه كنفوسيوس پيروز شد و پيروان او در هر شهر و دهي به نام استاد معبدي بنا كردند و بعدها نحله پرشوري به نام «نوكنفوسيوسيان» وارد ميدان شدند و با تفاسيري كه بر آثار استاد نوشتند نظرياتش را در سراسر خاور دور و ژاپن گسترش دادند. نفوذ افكار استاد در جامعه چين به جايي رسيد كه طي قرون متوالي، نوشتههاي او جزو متون درسي مدارس رسمي گرديد. تأثير افكار كنفوسيوس در جامعه چين به حدي است كه به گفته ويل دورانت، ميتوان تاريخ چين را به عنوان تاريخ نفوذ كنفوسيوس به نگارش آورد. با اينحال، سير تاريخ ناتواني و بطلان قسمتي از افكار كنفوسيوس را به ثبوت رسانيد. پس از كنفوسيوس، مدت دو قرن جدالهاي پرشور فلسفي در خاك چين درگير بود.
در همان قروني كه «بنارس» و آتن، كانون فيلسوفان بود متفكرين چيني در شهر «لويانگ»، پايتخت چين، گرد ميآمدند و با همان آزادگويي و آزادانديشي كه آتن را مركز عقلي دنياي مديترانه ساخت به بحث و فحص پرداختند.
سوفسطاييان در پايتخت ازدحام كردند تا فن اغوا كردن هركس را به هركار بياموزند و ترويج كنند. «منسيوس» وارث جبه كنفوسيوس و «چوانگتزه» بزرگترين پيرو لائوتزه و «شونتزه» منادي بشر نخستين و موتي «131» پيامبر محبت جهاني به لويانگ آمدند. «132»
فيلسوف مردمدوست موتي
منسيوس پيرو وفادار كنفوسيوس، با اينكه مخالف جدي موتي بود درباره او ميگويد: «موتي همه مردم را دوست ميداشت و با شادي همه وجودش را از سرتاپا براي خير بشر به رنج ميانداخت.» موتي، مانند كنفوسيوس، اهل «لو» بود و اندكي پس از مرگ آن خردمند شهرت يافت، فلسفه غير عملي كنفوسيوس را محكوم كرد و كوشيد تا با ترغيب مردم به دوست داشتن يكديگر، فلسفه جديدي فراهم آورد. از اولين منطقيان و سرسختترين اصحاب استدلال چين است. او معتقد بود كه بايد از آزمايش خردمندترين مردان گذشته استفاده كرد و واقعيات زندگي موجود مردم را معاينه و بررسي كرد و از آن، قوانين و رويههايي براي اداره زندگي به دست آورد و ديد كه آيا اجراي آنها به رفاه دولت و مردم منجر ميشود يا خير؟ با اينكه او به خدا معتقد بود اشباح و ارواح را منكر شد «و مانند پاسكال دين را قمار يا سوداگري سودمندي ميدانست و ميگفت اگر نياكانمان كه برايشان قرباني ميكنيم نسبت به ما هشيار باشند معامله سودمندي كردهايم؛ اگر مرده محض و از قربانيهاي ما بيخبر باشند باز قربانيهاي ما مجالي فراهم ميآورد كه بستگان و همسايگان خود را گرد آوريم و درخوردنيها و نوشيدنيهاي نذري سهيم
______________________________
(131).Moti
(132). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش سوم)، ص 933.
ص: 267
گردانيم.» «133»
موتي محبت جهاني را تنها راه حل مسائل اجتماعي ميدانست و معتقد بود كه اگر مردم يكديگر را دوست بدارند نيرومندان ناتوان را شكار نخواهند كرد، كثير به غارت قليل برنخواهد خاست، توانگران به تهيدستان دشنام نخواهند گفت، نجيبزادگان نسبت به فرومايگان گستاخ نخواهند بود و فريبكاران به سادهدلان مسلط نخواهند شد. او آزمندي را منبع همه بديها ميشمرد و آزمندي را ناشي از خودخواهي ميدانست. وي از اينكه دزد خوك را محكوم و مجازات ميكنند ولي مهاجم و متجاوزي كه كشور را غارت ميكند تشويق ميكنند سخت به حيرت ميافتاد. باوجود مخالفت پيروان كنفوسيوس، موتي پيروان بسياري داشت و مدت دو قرن پيروان وفادار او در راه خلعسلاح و گسترش محبت جهاني سعي و مبارزه كردند. هنگامي كه شي هوانگ تي فرمان تاريخي خود را براي سوختن كتب و آثار باستاني صادر كرد كتب موتي، برخلاف آثار كنفوسيوس، از خطر فنا و نيستي رهايي نيافت.
يك فيلسوف جبري
اشاره
درميان متفكرين چين «يانگ چو» معتقدين و طرفداران زياد داشت.
او ميگفت افراد بشر بازيچه نيروهاي كور طبيعي هستند و منش و نسب آدمي تغييرپذير نيست. مرد خردمند اين سرنوشت تحميلي را با خوشرويي ميپذيرد ولي فريب گفتههاي كنفوسيوس و موتي را درباره فضيلت و نام نيك نميخورد.
به عقيده او خدا و عقبي وجود ندارد و ناموس حيات، عدالت جهاني است نه عشق جهاني. خوشبختترين مردم كساني هستند كه از همه لذات غريزي برخوردار ميشوند و نفسپرستي را اساس كار خود ميدانند.
در قرن چهارم و سوم پيش از ميلاد مسيح، چين دستخوش انحطاط اقتصادي و اجتماعي شده بود و ظهور متفكريني نظير يانگ چو معلول اوضاع محيط بود.
منسيوس
منسيوس كه پس از كنفوسيوس بزرگترين فيلسوف و متفكر چيني است به طرفداري جدي از نظريات كنفوسيوس برخاست و بشدت با لذتطلبي يانگ چو و خيالپرستي موتي مبارزه نمود. وي گفت: «سخنان يانگ چو و موتي، جهان را فراميگيرد. اگر به گفتگوهاي مردم گوش فرادهي، درخواهي يافت كه پيرو نظر يكي از اين دو هستند. نظر يانگ اين است: «هركس براي خودش» اين نظر به حقوق سلطان معترف نيست. نظر موتي چنين است: «همه را يكسان دوستبدار» اين هم از مهر ويژه پدري غفلت ميورزد ... من از اينها وحشت دارم و برخود فرض ميدانم كه به دفاع نظريات خردمندان پيشين برخيزم.»
وي براي تدريس فلسفه، مدرسهاي برپا كرده و عدهاي از بهترين دانشجويان را گردآورد. در همين ايام اميران براي استفاده از نظريات اجتماعي او، از اطراف و اكناف دعوتش كردند كه به ديار آنان رود ولي او نميخواست مادر پير خود را تنها گذارد ولي مادر با سخنان زير كه معرف موقعيت اجتماعي زنان در آن روزگار است فرزند خود را به سفر
______________________________
(133). همان، ص 933.
ص: 268
ترغيب كرد: «زن را حق آن نيست كه خود تصميم بگيرد، بلكه وظيفه او اطاعت امر است.
در كودكي بايد از پدر و مادر خود فرمان برد، پس از زناشويي بايد شوهر را اطاعت كند، و چون بيوه شد بايد مطيع فرزند خود باشد. تو مردي هستي در حد كمال و من سالخوردهام.
آنچه را صواب ميداني جامه عمل بپوشان و من نيز بر وفق قانوني كه ازآن من است عمل ميكنم. چرا بايد بهر من دغدغه به خود راه دهي.» منسيوس راه سفر پيشگرفت، نخست به «چي» رفت و با قبول شغلي افتخاري كوشيد كه امير آنجا را به راه صواب هدايت كند ولي مساعي او در راه هدايت فكري اين امير و ساير امرايي كه به دربار آنها مسافرت كرده بود به نتيجه نرسيد؛ ناچار بارديگر به تعليم دانشجويان و تصنيف كتابي، حاوي مكالمات خود با سلاطين، همتگماشت.
بهترين طرز حكومت
به عقيده منسيوس، حكومت سلطنتي بر حكومت دموكراسي ترجيح دارد؛ زيرا در حكومت دموكراسي براي موفقيت در كارها بايد همه مردم را تربيت كرد ولي در حكومت سلطنتي اگر فلاسفه بتوانند شاه را تعليم داده به راه صواب هدايت كنند حكومت اصلاح ميشود. منسيوس، مانند استاد خود، كنفوسيوس، بيشتر به امور دنيايي توجه داشت و «فلسفه اولي» را به چيزي نميگرفت. وي ميگفت: «زمامدار نيك بايد بهجاي جنگ با ساير كشورها به مبارزه با فقر و جهل برخيزد، زيرا جنايت و اغتشاش زاييده فقر و جهل است.» او مجازات كردن اشخاصي را كه بر اثر بيكاري و بيچارگي مرتكب جرمي ميشوند ناجوانمردانه ميدانست و با صراحت ميگفت كه: حكومت مسؤول رفاه و آسايش مردم است.
بهترين راه تكامل مدنيت را آموزش و پرورش عمومي و اجباري ميدانست. با اين حال، سلاطين، نظريات اصلاحطلبانه او را مردود شمردند و سوسياليستها و كمونيستهاي زمان به گناه كهنهپرستي ملامتش كردند؛ ويل دورانت ميگويد:
چون اين جريانات را به ياد آوريم درمييابيم كه مسائل و نظريات و چارهگريهاي عصر منور ما چقدر كهنه است. در زمان منسيوس بود كه «شوشينگ» درفش ديكتاتوري رنجبران را برافراشت و خواستار شد كه رهبري دولت به كارگران سپرده شود. شو ميگفت: «كلانتران بايد كارگر باشند». بسياري از دانايان مانند حالا زير درفش نو گرد آمدند، ولي منسيوس با اين نظر درافتاد و گفت، حكومت بايد در دست مردان بافرهنگ باشد ... وي براي مردم حق انقلاب را شناخت و و علنا در برابر چشم شاهان در ترويج اين رأي كوشيد. جنگ را جنايت شمرد و قهرمانپرستان عصر خويش را چنين خوار كرد: «مرداني هستند كه ميگويند من در تجهيز نيروهاي نظامي مهارت دارم، من در آراستن صحنه جنگ چيرهدستم؛ اينان بزهكاراني بزرگند.» جنگ مقرون به خير، هيچگاه وجود نداشته است.
منسيوس با تجمل دربارها مخالفت نمود و به پادشاهي كه در خشكسالي مردم را گذاشته بود و سگ و خوك ميپروريد تاختن گرفت. چون شاه مدعي شد كه قادر به جلوگيري نيست منسيوس گفت كه بايد از سلطنت كناره گيرد. وي ميگفت ...
ص: 269
مردم حق دارند زمامداران خود را خلع كنند و حتي گاهي ايشان را به قتل برسانند.
وقتي از منسيوس درباره مسؤوليت وزيران سؤال شد وي گفت: «اگر امير تقصير عظيم كند آنان بايد بحق، او را نكوهش كنند، و اگر آنان چندبار چنين كنند و امير گوش به سخن آنان ندهد بايد او را خلع كنند.» شاه شوان از منسيوس پرسيد، آيا وزير ميتواند سلطان خود را به هلاكت رساند؟ منسيوس پاسخ داد كسي كه از خير تخطي كند راهزن است، كسي كه از صواب كنار رود از اوباشان است. راهزنان و اوباشان را ما افرادي معمولي ميناميم ... شاهان و مردم چين بر آن بودند كه اگر زمامداري دشمني مردم را برانگيزد «نمايندگي خدا» را از كف ميدهد و ميتوان او را بركنار كرد.
بنابراين نبايد به حيرت افتاد كه «هونگوو» بنيادگذار دودمان «مينگ» از خواندن مكالمه منسيوس با شاه شوان دژم شد و فرمان داد لوحه او را كه در سال 1084 در معبد كنفوسيوس نصب شده بود پايين آورند، اما يكي دو سال بعد لوحه را بهجاي نخستين نهادند و منسيوس تا انقلاب 1911 به نام يكي از قهرمانان چين و دومين فرزند پرنفوذ تاريخ فلسفه رسمي چين باقي ماند. كنفوسيوس پيشوايي عقلي خود را كه مدت دو هزار سال در چين برقرار بود به او، و «چوشي» مديون است. «134»
پس از منسيوس، عدهاي به مخالفت با آراء او پرداختند. ازجمله شونتزه مانند هابس «135» انگليسي معتقد بود كه طبع انساني ذاتا شرير است، سودپرستي و حسد و خشونت از آغاز تولد در سرشت انسان موجود است و بايد به ياري قوانين و مقررات در راه تصحيح اخلاقي و آراستن عواطف بشري كوشش كرد. او مانند «فرنسيس بيكن» بشر را به مهار كردن طبيعت و استفاده از مظاهر گوناگون آن دعوت كرد و به زبان شعر چنين گفت:
تو طبيعت را ميشناسي و در آن تأمل ميكني، چرا رامش نكني و نظامش ندهي.
طبيعت را اطاعت ميكني و در مدحش حماسه ميخواني، چرا زمام آن را به دست نگيري و به كارش نبري ... به اشياء تكيه ميكني و از آنها به حيرت ميافتي، چرا توانايي خود را بروز ندهي و آنها را ديگرگون نسازي؟
شونتزه گويا در حدود 235 ق. م. در سن 70 سالگي درگذشته است.
چوانك تزه
اين فيلسوف اديبمنش، طبيعت را دوست ميداشت و مانند ژان- ژاك روسو حساس بود. از قبول مشاغل دولتي سر باز زد و به اميري كه او را براي قبول مقام وزارت دعوت كرده بود گفت: «زود بازگرد و با حضور خود مرا ميالاي. ترجيح ميدهم در گودالي پليد خود را سرگرم و سرخوش سازم تا آنكه اسير مقررات و محدوديتهاي دربار يك سلطان شوم.» اين فيلسوف خيالپرست ميگفت كه مرد خردمند دور از فيلسوفان و شاهان در سكوت جنگل به سر ميبرد و مرگ و زندگي را به
______________________________
(134). همان.
(135).Thomas ,Hobbes
ص: 270
يك چشم مينگرد. چون ساعت مرگ او نزديك شد، شاگردانش براي تشييع جنازه او تدارك فراوان ديدند ولي وي خطاب به آنها چنين گفت: «آسمان و زمين، كفن و تابوت من است.
خورشيد و ماه و اختران، چراغهاي مدفن منند و سراسر آفرينش مرا تا گور مشايعت ميكنند. آيا با اينها وسايل دفن من مهيا نيست؟ شاگردان اعتراض كردند كه اگر به خاك سپرده نشود مرغان لاشخور هوا وي را خواهند خورد. چوانك با تبسم طنزآميز هميشگي خود پاسخ داد:
«روي زمين خوراك زغنها خواهم بود، و زير زمين خوراك آبدزدكها و موران؛ چرا يكي را بينصيب سازم و طعمه ديگري شوم؟»
به عقيده ويل دورانت: دانش فيلسوفان چين گرانبهاترين ارمغاني است كه چين به جهان داده است. در سال 1697 لايب نيتس «136» خواهان آميختن پيوند شرق و غرب گرديد و گفت اگر خردمندي در مقام داوري بين محاسن شرق و غرب برگزيده شود، سيب زرين را به رسم جايزه، به چينيان خواهد داد. پسازآنكه اروپا در خط تجدد و ترقي قدم نهاد، متفكرين و نويسندگان غرب بيشازپيش به فرهنگ و آراء فلاسفه چين توجه كردند.
گوته، ولتر، و تولستوي از مطالعه آثار فلاسفه چين لذت ميبردند. ولتر ميگويد: «من كتابهاي كنفوسيوس را به دقت خواندهام، از آنها يادداشتها برداشتهام. آنها را سرشار از پاكترين اخلاق و دور از هرنوع فريبكاري ديدهام.» رالف لينتون علت ظهور متفكريني چون كنفوسيوس را اينطور توجيه ميكند:
با دور شدن طبقه اشراف از عالم كشورداري و دانش و فرهنگ و توجه روزافزون ايشان به امور جنگي و تجملات درباري، ميدان براي به وجود آمدن طبقهاي از دانشمندان سياستمدار باز شد. تعليم و تربيت كه تا آن زمان از امتيازات انحصاري طبقه اشراف بود جنبه عمومي و حتي «كارگري»، به خود گرفت؛ و در بسياري از شهرها مدارسي تأسيس شد كه در آنها رشتههاي مختلف علوم و فنون (سابقا اشرافي) ... به عموم افراد طبقات مختلف مردم آموخته ميشد. مقام مشاور سياسي در دربار امراء شغلي سودمند شناخته شد و افرادي از عامه مردم كه در مدارس، تاريخ تحصيل كرده و به تدابير و فنون سياسي و كشورداري آشنايي يافته بودند، چون از طبقه اشراف رقيبي بر سر راه خود نداشتند داوطلب اشغال آن مقام شدند و مورد عنايت و جوانمردي امراء كه نيازمند خرد و دانش ايشان بودند قرار گرفتند. فيلسوفان بزرگ قرون 6 و 5 ق. م.، مانند كنفوسيوس و منسيوس و نظاير آنان، از ميان همين گروه برخاسته بودند. «137»
شي هوانگتي وحدت چين را تأمين كرد
بنابر اخبار و روايات چيني «شي هوانگتي» كه از آميزش نامشروع ملكه امارت چين با لو «138» زاده شده بود، پس از تلاش بسيار بر اريكه امارت نشست. پس از يك رشته جنگهاي خونين براي اولينبار
______________________________
(136).Leibnitz
(137). سير تمدن، پيشين، ص 504.
(138).Lu
ص: 271
وحدت چين را عملي كرد و خود را نخستين خاقان شمرد. اين مرد خشن و لجوج كه خدايي جز خود نميشناخت پسازآنكه، مانند بيسمارك، كشور خود را با خون و آهن متحد كرد بر آن شد كه ديوارهاي چين را كه براي دفاع از حملات احتمالي بربرهاي شمالي بطور ناقص كشيده شده بود، به يكديگر متصل كند. او براي انجام اين كار بزرگ از دشمنان خود استفاده كرد. اين ديوار كه 1500 ميل طول دارد عظيمترين ساختماني است كه بشر تاكنون برپا كرده است. به گفته ولتر «اهرام مصر در كنار آن، چيزي جز تودههايي سست و بياعتبار نيست».
در طي ده سال عدهاي بيشمار در راه ساختن اين سد، جان دادند و به گفته چينيان: «مايه انهدام يك نسل و نجات نسلهاي بسيار شد.» «139»
طول اين ديوار 2450 كيلومتر است. بنا به عقيده «وارت اگ»، سياح آلماني، ارتفاع اين ديوار در حدود 12 متر و عرض آن 5/ 10 متر و با سنگهاي سماق چهارگوش بنا شده. بموجب حسابي كه كردهاند براي ساختن ديوار چين در حدود سيصد ميليون متر مكعب سنگ سماق به كار رفته است (يعني 12 بار بيشتر از مقدار سنگي كه براي برافراشتن هرم خئوپس مصرف شده است. با اين مقدار سنگ ميتوان ديواري به قطر 90 سانتيمتر و ارتفاع 40/ 2 متر، اطراف زمين در مدار خط استوا كشيد. براي حفظ كشور و نگهداري ديوار نهصد هزار سرباز در برجها و نقاط مختلف ديگر به مراقبت و ديدهباني مشغول بودند. اين ديوار سترگ در خط سير خود از وسط صحراها و قلل شامخ كوهها و درههاي عميق گذشته و بدون ترديد بزرگترين سنگري است كه دست بشر تاكنون در روي زمين براي مدافعه از دستبرد وحشيان و حفظ جان و مال خود به وجود آورده است. اين اثر عظيم كه بيش از دو هزار سال از عمر آن ميگذرد، شايد با استحكاماتي كه دارد چندين هزار سال ديگر برجاي بماند. «140»
رالف لينتون درباره اين ديوار تاريخي مينويسد:
چنانكه در بسياري از كتب تاريخي منعكس شده، منظور اصلي از ساختن ديوار بزرگ چين علاوه بر ممانعت از ورود قبايل وحشي، جلوگيري از خروج برزگران چين نيز بوده است. توضيح آنكه در آن زمان، مانند دورههاي بعدي، اساس اقتصادي امپراتوران به سهميه محصولاتي بود كه عده بيشماري برزگران و خردهمالكان به دولت ميپرداختند. و چون در اثر فشار حكومت مستبدانه «شي هوانگتي» بسياري از رعايا بخصوص آنها كه در نواحي مرزي مسكن داشتند ديار خود را ترك كرده و به قبايل بيابانگردان ميپيوستند، كاملا منطقي مينمايد كه دولت وقت براي جلوگيري از پراكنده شدن منبع ثروتش اقدام به ساختن آن ديوار حصين كرده باشد. «141»
______________________________
(139). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش سوم)، پيشين، ص 955.
(140). مأخوذ از: مجله كاوه، دوره جديد، شماره 37، ص 513 به بعد.
(141). سير تمدن، پيشين، ص 513 به بعد.
ص: 272
با اينكه اين ديوار بطور كامل از تركتازي بربريان جلوگيري نكرده است تا حد زيادي از يورشهاي آنان كاسته و كمابيش سبب يورش تاريخي هونها به جانب غرب و سقوط روم گرديده است.
شي هوانگتي برآن شد كه خودمختاريهاي محلي را از بين ببرد و قوانين حكومت مركزي را در سراسر چين جاري سازد و عمال و مأمورين خود را بهجاي تيولداران به نقاط مختلف مملكت گسيل دارد. او براي اجراي نقشههاي خود، املاك تيولداران را گرفت و بين دهقانان تقسيم كرد و از اين راه كمكي عظيم به سعادت مردم چين نمود و به پيشنهاد وزير خود، پايتخت خود را با احداث راههاي بزرگ به نواحي مختلف مملكت متصل نمود. در شهرها كاخهاي زيبا برقرار كرد و براي وقوف بر اوضاع عمومي با لباس مبدل سفر ميكرد و عيوب و بينظميها را ميديد و براي اصلاح آنها فرمانهاي قاطع صادر ميكرد. با علم، سر دوستي داشت ولي با فلاسفه و شعرا به سختي مبارزه ميكرد و براي محو آثار و افكار آنها بنابر پيشنهاد وزير خود فرمان زير را صادر كرد: «تمام كساني كه آثار گذشته و باستاني را به كار برند و آثار دوران جديد را مورد تحقير قرار دهند خودشان با تمام كسانشان اعدام خواهند شد.» او به فرمان خود عمل كرد و صدها محقق و دانشمند را كه سعي در پنهان كردن كتب مورد علاقه خود داشتند زندهزنده در خاك دفن كرد.
جواهر لعل نهرو در كتاب خود، نگاهي به تاريخ جهان، پس از ذكر مقدمهاي به ملت كهنسال هند تعليماتي ميدهد كه توجه به آنها براي ما ايرانيان، كه بيشتر به گذشتههاي خود ميباليم و كمتر به فكر حال و آينده خود هستيم، نيز سودمند و آموزنده است.
هميشه وقتي كه ميشنوم كساني گذشته هند را بيش از اندازه ميستايند آن امپراتور چيني را به خاطر ميآورم و جايش را خالي ميكنم. در واقع بعضي از مردم كشور ما هستند كه هميشه به گذشته مينگرند، هميشه به آن افتخار دارند و هميشه ميخواهند از آن الهام بگيرند. اگر گذشته واقعا الهامبخشي براي انجام كارهاي بزرگ باشد حرفي نيست و بايد از آن الهام بگيريم اما به نظر من، براي هيچ فرد و هيچ ملتي، مناسب و شايسته نيست كه دايما به گذشته نظر داشته باشد. همانطور كه بعضيها ميگويند اگر قرار بود كه انسان به عقب برود يا هميشه به عقب بنگرد چشمانش در پشتسرش بود.
ما بايد با تمام وسايلي كه در دست داريم گذشته خود را مورد مطالعه قرار دهيم و هرچه در آن قابل تحسين است بستاييم؛ اما چشمهاي ما بايد متوجه جلو باشد و قدمهاي ما هم بايد هميشه به پيش برود. بيگمان روش شي هوانگتي بسيار وحشيانه بود كه كتابهاي قديمي و مطالعهكنندگان آن را سوزاند يا مدفون كرد. او گمان ميكرد كه حكومت او و خاندانش تا دنيا دنياست دوام خواهد كرد. اما اتفاقا اين سلسله سه سال پس از مرگ اين شاه مستبد پايان يافت و كتابها بار ديگر از پناهگاهها بيرون آمد.
در اين جريان گويا كتب علمي و آثار كنفوسيوس و منسيوس طعمه آتش نشد و چون كتابها را
ص: 273
روي باريكههاي خيزران مينوشتند و آنها را با سنجاق بههم ميپيوستند هرجلد كتاب براي خود وزني داشت؛ بههمين جهت چهارصد و شصت تن از دانشمنداني كه اصرار در حفظ آثار فكري چين داشتند به قتل رسيدند و جمع كثيري به ساختن ديوار بزرگ چين گماشته شدند.
نتيجه اين اقدام مستبدانه اين شد كه اين كتابها رنگ كتب آسماني به خود گرفت و وي مورد كينه مردم واقع شد و چند تن قصد هلاك او كردند ولي توفيق نيافتند و او بهمرگ طبيعي درگذشت. با مرگ او، بار ديگر فئوداليسم جان گرفت و حكومتهايي مستقل در گوشهوكنار به وجود آمدند. ولي بالاخره راهزني به نام كائوتسو تخت سلطنت را ربود و حكومت 400 ساله دودمان «هان» را برقرار ساخت. بزرگترين خاقان اين سلسله «ووتي» بود (104- 87 ق. م.) كه غير از مبارزه با قبايل بربر، سلطه چين را به كره و منچوري و هندوچين و تركستان رسانيد و آزمايشهايي در سوسياليسم به عمل آورد؛ بدين معني كه مالكيت منابع طبيعي را از آن دولت دانست و نيز نمك و آهن و فروش نوشابهها را در انحصار دولت درآورد، دستگاه حملونقل و مبادله كالاها را انتظام بخشيد و براي جلوگيري از تغيير سريع قيمتها تجارت را تحت نظارت قرار داد و از فعاليت دلالان، سفتهبازان و كساني كه كالاها را ميخريدند و انبار ميكردند جلوگيري نمود. دولت، كالاهاي اضافي را انبار ميكرد و چون قيمتها بالا ميرفت شروع به فروش ميكرد، و همينكه قيمتها پايين ميآمد شروع به خريد مينمود و به اين ترتيب، قيمتها در سراسر شاهنشاهي انتظام يافت. همهكس مجبور بود درآمد خود را به دولت اطلاع دهد و 5 درصد آن را به نام ماليات تسليم حكومت نمايد. با ضرب مسكوكات جديد و ايجاد مؤسسات عمراني و حفر ترعهها و ايجاد پلها ميليونها كارگر بيكار را به كار گماشتند، تجارت با ممالك شرق نزديك رونق گرفت، علم و شعر و كارهاي صنعتي و هنري مورد توجه واقع شد. در كتابخانه سلطنتي كتب فراواني در زمينههاي مختلف معرفت بشري گرد آمده بود.
اشغال مقامات دولتي فقط براي كساني ممكن بود كه از عهده امتحانات مخصوص برآيند ولي اين اقدامات خيرخواهانه بر اثر سيلها و خشكساليها متوتف گرديد. قيمتها از نظارت حكومت خارج شد و فساد و تباهي بار ديگر در اوضاع راه يافت. سوداگران و تجار كه از گذشته ناراضي بودند به كارشكني مشغول شدند و از پرداخت ماليات سرباز زدند، استثمار ضعفا و غارتگري سوداگران از نو آغاز شد. پس از يك قرن «وانك مانك» بار ديگر از توسعه بردگي در املاك جلوگيري نمود، زمين را به قطعات كوچك درآورد و بين دهقانان تقسيم نمود و براي جلوگيري از تمركز مجدد ثروت از خريد و فروش زمين جلوگيري كرد و در زمينه تجارت و ساير رشتههاي اقتصادي نظير ووتي دست به اصلاحات زد و شبوروز براي بهبود حال مردم تلاش مينمود. ولي بار ديگر سوانح طبيعي، خشكسالي و سيل در كار اقتصاد با نقشه او اخلال كرد و به دشمنان او فرصت خرابكاري داد. با حمله تاتارها به چين و اختلاط با سكنه بومي فصل جديدي در تاريخ گشوده شد. به گفته ويل دورانت «چينيان فاتحان را پذيرفتند، با آنها وصلت كردند، آنها را متمدن ساختند و به سوي عاليترين دوره تاريخ خود پيش رفتند.»
دودمان تانگ
با تأسيس «تانگ» و رويكار آمدن «تاي تسونگ» بار ديگر ملت چين روي صلح و آرامش ديد. وي پس از طرد دشمنان از جنگ
ص: 274
دوري جست و به مطالعه آثار كنفوسيوس مشغول شد. از تجملها رويگردانيد و سههزار بانويي را كه براي تفريح خاطر او انتخاب شده بودند مرخص كرد. او راه مبارزه با دزدي را در آزاد گذاشتن مردم، كم كردن مخارج، و انتخاب كارگزاران درستكار ميدانست. عده كثيري از زندانيان محكوم به اعدام را آزاد نمود و از آنها قول گرفت كه به مزارع خود بروند و به كشت زمين بپردازند و آنها به قول خود وفا كردند و خاقان را خوشنود نمودند. سعه نظر او به حدي بود كه مبلغين آيين زردشتي و مسيحيت و نسطوري را در اشاعه تبليغ نظريات خود آزاد گذاشت.
در مدت نيم قرن حكومت او، چين از صلح و ثبات نسبي برخوردار بود و ميتوانست به راحتي برنج و گندم و ابريشم و ادويه اضافي خود را صادر كند. از بركت امنيت و آرامش و رواج بازار تجارت، وضع اقتصادي مردم بهبود يافت و اكثريت مردم از خوراك و پوشاك و خانه آسوده برخوردار شدند. پسازآنكه «مينگ هوانگ» زمام امور را در دست گرفت، مجازات اعدام را لغو كرد و زندانها و دادگاهها را اصلاح نمود. بيترحم ماليات بست، و به تشويق هنرمندان پرداخت. بطور كلي بعضي از خاقانهاي چين كمابيش به فكر رعاياي خود بودند و روحي فلسفي و اجتماعي داشتند و گاهبيگاه به اقدامات انقلابي دست ميزدند و ما نمونهاي چند از فعاليتهاي اجتماعي آنان را كه در ساير كشورهاي آسيايي بيسابقه است براي اطلاع خوانندگان ذكر كرديم.
نمايش در چين رواج داشت ولي بازيگران آن بيشتر از قشرهاي پست انتخاب مي- شدند و در دهكدهها زير آسمان باز صحنهاي ميساختند و مردم را مشغول ميكردند. دستگاه حكومت و روحانيان به اين كارها توجه نداشتند. در نمايشات آن روزگار، صحنه، دكور و اثاثه به كار نميبردند و مردم ضمن گفتگو، گاهي كه فرياد بازيگران بلند ميشد به عمليات آنها توجه ميكردند. بازيگران در بندبازي و رقص استاد بودند و بعضي از آنها از آواز و موسيقي بهره داشتند و با ادا و اطوار خود ميتوانستند توجه حاضران را جلب كنند. «نمايش چيني نه نمايش كامل بود، نه اوپراي كامل و نه رقص محض، بلكه معجوني بود از همه اينها.»
عصر علم و هنر
دودمان تانگ پس از يك قرن ضعف و انحطاط سقوط كرد و دودمان «سونگ» زمام امور را به دستگرفت. وقتي به فرمان خاقان بزرگ، شامخترين مقامات دولتي به «وانگ آن شي» واگذار گرديد او از سر صدق و صفا، هم خود را مصروف امور حكومت و بهبود زندگي مردم نمود و براي خوراك و آسايش خود وقتي باقي نگذاشت. وي اعلام كرد كه دولت بايد اداره امور بازرگاني و صنعت و كشاورزي را در دست بگيرد تا طبقات زحمتكش قوام يابند و در زيرپاي اغنيا با خاك يكسان نشوند. وي كار اجباري را كه از زمانهاي دور از طرف حكومت به مردم تحميل و سبب ميشد كه كشاورزان به هنگام تخم پاشيدن يا درو كردن از مزارع خود آواره شوند منع كرد و براي جلوگيري از سيل، مساعي عظيم مبذول داشت. دهقانان را از چنگ رباخواراني كه آنها را به بردگي مي- ميگرفتند رهانيد و با نرخ نازلي همهساله به آنها وام داد. پول و ابزار كار در اختيار بيكاران گذاشت تا براي خود خانه بسازند و كشتكاري كنند و پس از برداشت محصول، آنچه را گرفتهاند، بازدهند. در هرناحيهاي هيأتي گمارد تا به تعيين دستمزد كارگران و قيمت لوازم ضروري زندگي
ص: 275
بپردازند. تجارت را ملي كرد؛ به اين معني كه بوسيله عمال حكومتي تمام محصولات هرناحيه را ميخريد و قسمتي از آن را براي حوايج آتي محل نگاهداري ميكرد و بقيه را براي فروش به انبارهاي خويش ميفرستاد. صورت دخل و خرج مملكت يا بودجه بقدري دقيق بود كه مقادير هنگفتي پول كه سابقا در جيبهاي بيانتهاي مأمورين ريخته ميشد پسانداز گشت و حقوق مستمري براي سالخوردگان و بيكاران و بينوايان تأمين شد. آموزش و پرورش و روش امتحانات بهبود يافت ... يك مورخ چيني ميگويد: «حتي شاگردان مدارس روستايي كتابهاي معاني بيان خود را دورانداختند و به خواندن كتب تاريخي و جغرافيايي و اقتصادي و سياسي آغاز كردند.» «142»
ولي فعاليت اصلاحطلبانه وانگ بر اثر تحريكات توانگران و نبودن سازمان صحيح و عدم رشد اكثريت، متوقف گرديد و كهنهپرستان به رهبري برادر وانگ به كارشكني مشغول شدند و اعلام كردند كه نظارت بر فعاليتهاي اقتصادي بيحاصل است. بايد افراد را به حال خود گذاشت تا هركس به اقتضاي ميل خود دنبال كاري برود و چيزي توليد كند. سيل و قحطي و ظهور ستاره دنبالهدار به كمك كهنهپرستان وارد ميدان شد. در نتيجه خاقان به حكم اجبار «وانگ آن شي» را خلع و قدرت را به دشمنان او سپرد. در عصر دودمان سونگ علم و هنر پيشرفت فراوان كرد، فن چاپ به مرحله تكامل رسيد و به گفته ويل دورانت:
اين هنر به صورت اختراعي درآمد كه پس از كتابت، بزرگترين اختراع تاريخ بشر بهشمار ميرود. در نتيجه تكامل چاپ، ضرورت يافت كه بهجاي ابريشم سنگينبها و خيزران سنگينوزن، ماده ديگري به عنوان كاغذ اختراع شود. شي هوانگتي ناچار بود هرروز به 60 كيلوگرم اسناد حكومتي رسيدگي كند. بالاخره يك نفر چيني اين معما را حل كرد. تسايلون «143» در حدود سال 105 به خاقان خبر داد كه از تركيب پوست درخت و لنف گياهان و پارچه كهنه ميتواند كاغذي ارزان و سبك تهيه كند. اختراع او گسترش يافت و مورد استفاده عموم قرار گرفت. در قرن هشتم بوسيله چينيان به اعراب و در قرن سيزدهم بوسيله اعراب به اروپاييان آموخته شد.
مركب نيز از چين به اروپا راه يافت. آنچه بين غربيان به مركب هندي معروف است، در واقع از چين آمده است. مركب سياه به پيشرفت و رواج فن چاپ كمك كرد. كتابهاي اوليه با مهرهاي چوبين چاپ ميشد. يكي از نتايج چاپ مهري ظهور پول كاغذي است كه براي اولينبار در قرن دهم ميلادي در «سهچوان» معمول گرديد. در سال 1294 ايران فن چاپ را از چين فراگرفت و ماركوپولو در 1297 با حيرت فراوان از اين تكه كاغذهاي گرانبها ياد ميكند. اروپا از 1656 به اين راز پيبرد و به انتشار اسكناس مبادرت كرد. ادبيات چين به مدد
______________________________
(142). مطالب اين قسمت از تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش سوم)، پيشين، نقل شده است.
(143).Tsai Lun
ص: 276
اين اختراع چون سيلي بيسابقه جاري شد. چين دويست سال پيش از ايتاليا مشعل نهضت مردمدوستي «144» را برافروخت. آثار ديرين كلاسيك دهها بار تدوين و منتشر و صدها بار تفسير شد. مورخان دانشمند به زندگي گذشته پرداختند و براي ميليونها خواننده كتابها نوشتند. گلچينهاي ادبي بزرگ و لغتنامههاي عظيم و دايرة المعارفهاي قطور بهوجود آمد.
در زمينه افكار فلسفي نيز تحولاتي آشكار شد. ديگر دانشمندان كمتر پيرو كنفوسيوس بودند، زيرا آيين بودا و طرز جهانبيني او بتدريج در بين متفكرين چيني طرفداراني پيدا كرده بود. انقلابات پياپي، قحطيها، سيلها و حوادث گوناگون، متفكرين چيني را بيشازپيش به فلسفه اولي متمايل كرد؛ گويي نفوذ و سلطه فكري كنفوسيوس پس از 15 قرن تا حدي متزلزل شده بود. بااينحال، در نزد چينيان معني «دانشدوستي» غوطهور شدن در ماوراء الطبيعه و فلسفه اولي نبود بلكه آنها طالب فلسفهاي مثبت بودند كه به ياري آن بتوانند به رشد و انتظام جامعه خود كمك كنند. بدون شك، توجه عدهاي از سلاطين چين به امور اجتماعي و اقتصادي مردم، تلاش آنها در راه ايجاد يك اقتصاد رهبري شده، محصول محيط اجتماعي و اقتصادي و تعليمات و تبليغات متفكرين اين سرزمين بوده است. دانشدوستي و زيباييپرستي از خصايص چينيان است. در عصر دودمان سونگ در سايه آرامش و رفاهي كه دست داده بود فرصت مناسبي براي ترقي تمام رشتههاي هنري فراهم گرديد. در منسوجات و مصنوعات فلزي، مفرغ- كاري، لاككاري و يشمتراشي و كندهكاري چوب و عاج موفقيتهاي بيسابقهاي به دست آوردند.
اسباب و اثاثه خانه را به اشكال متنوع و زيبا ميساختند. هنرمندان و صنعتگران چيني كه روزانه با كاسهاي برنج زندگي ميكردند جواهرات را با مهارت بسياري ميتراشيدند. لاك، محصول طبيعي يكي از درختان بومي چين است، لاككاري نخست در چين شروع شد ولي اين فن در ژاپن به حد كمال رسيد.
يشم نوعي سنگ است و از 2500 ق. م. چينيان با اين سنگ آشنايي داشتند. در كهنهترين گورها مصنوعات يشمي ديده شده. ظريفترين و زيباترين مصنوعات چين، صنعت چينيسازي است. ويل دورانت چين را مهد فلسفه و چينيسازي ميداند. فن معماري و ساختمان نيز در چين سابقهاي كهن دارد. بطوري كه از تصاوير منازل و معابد دوره كنفوسيوس كه در «كتابخانه پاريس» وجود دارد، برميآيد معماري چيني در طي مدتي بالغ بر 23 قرن تغيير قابلي نكرده است و بر روي هم چينيان از خود ساختمانهاي بزرگ و پرجلالي برجاي نگذاشتهاند.
خانههاي چيني، اگر قصر هم باشد، بيش از يك طبقه نيست؛ عمارات فرعي در طرفين قرار دارند. مواد اصلي ساختمان، آجر و چوب و سنگ بود. در ورودي و راهروها معمولا تنگ و كف اتاق خاكي بود ولي طبقات مرفه، كف اتاق را از آجر و حصير مفروش ميكردند.
هنر نقاشي چينيان قرنها پيش از ميلاد مسيح سابقه دارد ولي بر اثر جنگها و حدوث وقايع و سوانح طبيعي در رشد اين هنر وقفه رخ داده است.
______________________________
(144).Humanism
ص: 277
چينيسازي
چينيان چينيسازي را يكي از هنرهاي زيباي خود ميدانند و براي آنكه همواره از اين اثر هنري لذت ببرند ظرفهاي خود، مخصوصا لوازم چاينوشي را با ظرافت بينظيري ميسازند. سفالگران چيني پسازآنكه گل پخته را به اشكال مختلف درآوردند با پارهاي مواد معدني ميآميختند و در معرض آتش قرار ميدادند تا ذوب شود و به چيني شفافي تبديل گردد. عدهاي از محققين، قدمت سفالگري چين را به عصر سنگ يعني 3 هزار سال ق. م. ميرسانند. عصر سونگ عصر عظمت چينيسازي چين است. بر اثر حمايت جدي دربار خاقان، اشياء متنوع چيني از قبيل بشقاب، كاسه، گلدان، جام، بطري، لولهنگ، جعبه نطع شطرنج و غيره به خانهها راه يافت و پس از چندي اين آثار نفيس به ممالك هنردوست صادر گرديد. ايرانيان و تركان به اينگونه آثار نفيس سخت علاقهمند بودند.
نقش حيواني از مفرغ (از چين)
چينيسازي در قرون اخير راه افول پيمود. «امروز چينيسازي مانند صنعت شيشه رنگين اروپاي قرون وسطي از ميان رفته و جز نامي از آن نمانده. چينيسازان اروپا هرچه كوشش كردهاند نتوانستهاند به پاي چينيان برسند» و بههمين جهت قيمت آثار چيني عهد قديم روزبروز افزايش مييابد؛ بطوري كه يك فنجان را به پانصد دلار و يك گلدان (هاتورن) را به 23600 دلار ميخرند «ولي كسي كه با چشم و انگشت و حواس خود زيبايي چينيهاي چين را احساس كرده است از اين ارزشگذاريها بيزار است و آن را كفر ميداند؛ دنياي زيبايي را با دنياي پول ارتباطي نيست ...» «145»
______________________________
(145). مطالب اين قسمت از تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش سوم)، پيشين، نقل شده است.
ص: 278
وضع زندگي مردم
به عقيده كارشناسان، سرزمين چين كه در 280 ق. م. در حدود 14 ميليون جمعيت داشته در 726 ميلادي چهل و يك ميليون و پانصد هزار جمعيت داشته و در 1919 جمعيت آن به سيصد و سي ميليون تن رسيده است. و در حال حاضر، جمعيت آن را بيش از 700 ميليون ميدانند. قامت مردم چين جنوبي كوتاهتر از مردم چين شمالي است. تمام مردم اين سرزمين پهناور پركار و پرطاقت هستند و با شجاعت بسيار، انواع ناملايمات را تحمل ميكنند. با اينكه چهره آنان زيبا نيست به خودآرايي علاقه دارند. پوست آنها تقريبا زرد و چشمهاي آنها مورب است. زنان روستايي، مانند مردان، بسيار قوي و فعالند ولي زنان طبقات بالا بسيار ظريفند و به آرايش خود علاقه دارند. لبان و گونهها را گلگون ميسازند، ابروها را سياه و گاه به شكل برگ بيد و گاه به شك هلالي درميآورند. موي هردو جنس، زبر، قوي و بدون جعد است. در زمان قديم زنان معمولا موهاي خود را دسته ميكردند و به گل ميآراستند، مردان ريش كمي ميگذاشتند و اطراف آن را ميتراشيدند. سلمانيها بازار گرمي داشتند.
مردان معمولا سر برهنه بودند، و در زمستان كلاههايي از مخمل يا پوستهاي لطيف بر سر مي- گذاشتند و در تابستان كلاه از حصير ظريف براي خود ميساختند. در ساختن كفشها از پارچههاي گرم استفاده ميكردند. در زمان «خاقان لي هوجو» (970 ميلادي) رسم شد كه پاي دختران را در هفتسالگي با نوارهاي محكم ببندند تا رشد نكند و هنگام بلوغ، راه رفتن آنها زيبا باشد. مردان نيمتنه و شلوار ميپوشيدند. زنان روستايي در كار شريك مردان بودند و مدپرستي بين زنان چيني معمول نبود.
زبان چيني در آغاز امر نه «الفبا» داشت نه «دستور»، پس از قرنها بتدريج نوعي «خط تصويري» به وجود آمد. ششصد علامت اصلي خط چيني بازمانده خط تصويري قديم آنهاست.
از جهاتي زبان چيني، زبان ابتدايي است كه بر اثر سنتپرستي چينيان تا عصر حاضر دوام آورده است. چينيان براي آموختن چهل هزار علامت خود از 10 تا 50 سال وقت صرف ميكنند اما وقتي كه ما دريابيم كه علامات در حكم الفبا نيستند بلكه هريك از آنها نمودار انديشهاي ميباشند، وقتي طول زماني را در نظر آوريم كه خود ما براي آموختن هزار انديشه يا حتي 40 هزار لغت صرف ميكنيم، ميبينيم كه اين زبان از لحاظ چينيان دشوار نيست. بهتر آن است كه بگوييم هركسي را 50 سال عمر بايد تا چهل هزار انديشه فراگيرد. «146»
براي زندگي روزمره فراگرفتن سه يا چهار هزار علامت براي چينيان كافي است.
كشاورزان
دهقانان چين در روزگار قديم بعلت وجود جنگلها، بيشهها، ددان، حشرات، خشكسالي، سيل و سرما و غيره با موانع و محظورات بسيار روبرو ميشدند. علاوه بر خطرهاي طبيعي حمله بربرها، دهقانان را مجبور ميكرد دست اتحاد بههم داده دور دهكدههاي خود را ديوار بكشند و شبها مزارع را نگهباني نمايند. كشاورزي آنان ابتدايي بود و، مانند ممالك عقبمانده امروز، از بيل و خيش چوبي و آهني براي شخم زمين
______________________________
(146). همان.
ص: 279
استفاده ميكردند. كودهاي طبيعي و حيواني را براي تقويت زمين به كار ميبردند. براي نقل آب رودخانه ترعه ميساختند. ارزن و برنج بيش از گندم و جو كشت ميشد. از شراب برنج به حد اعتدال استفاده ميكردند ولي نوشابه معمولي آنان چاي بود. بعد از برنج، چايكاري بيش از هرچيز ديگر معمول بود. چاي ابتدا به صورت دارو به كار ميرفت ولي بعدا به صورت مشروب عمومي درآمد. سبزيها و بقولات و انواع ميوهها كشت ميشد. دهقانان به گوشت توجه چنداني نداشتند ولي در مهمانيهاي مجلل «پكن» انواع خوراكهاي گوشتي در سفره ديده ميشد و صرف غذا، گاه چند ساعت طول ميكشيد. ولي رنجبران چيني براي تأمين دو وعده غذاي روزانه خود تلاش ميكردند. با اينكه عدهاي از خاقانهاي چين در راه تقسيم زمين بين دهقانان قدمهايي برداشتند ولي اين كوششها موقتي و بيدوام بود و سالي نبود كه عدهاي از كشاورزان چيني به علت گرسنگي هلاك نشوند؛ چون در طي قرون، همواره توليد مثل از توليد كشاورزي بيشتر بود و به علت استثمار شديد دهقانان و نبودن وسايل حملونقل، رسانيدن آذوقه به نقاط قحطيزده امكان نداشته است. بطور متوسط سالي يكبار چين با قحطي دست به گريبان بوده است. بين قرن ششم تا چهارم قبل از ميلاد، مزارع اشتراكي از بين رفت و نوعي ماليات جنسي كه معادل يكسوم و حتي نصف محصول بود جايگزين آن گرديد و اين جريان با مخالفت عمومي كشاورزي روبرو شد. يكي از ترانههاي «شي كينگ» نفرت و انزجار دهقانان را نسبت به مأمورين خونآشام نشان ميدهد:
موشها، موشها، گندم ما را نخوريد.
ما سه سال است كه با قانون شما سر ميكنيم و از شما تاكنون هرگز سودي نديدهايم. شما را ترك خواهيم گفت و به جاهاي دوردست خواهيم رفت ... «147»
دهقان چيني سخت قانع است و ميگويد: «آنچه آدم در اين زندگي گذران لازم دارد يك كلاه و يك كاسه برنج است.»
كار دهقان، دائمي ولي كند بود. فقط در جشنهاي سال نو و جشن فانوس، كشاورزان اندكي استراحت ميكردند.
پيشهوران و اصناف
از روزگار قديم چين يكي از بزرگترين مراكز صدور صنايع دستي بود.
پارچهبافي و تهيه كرم ابريشم هردو به دست زنان در كارگاهها و كلبهها اداره ميشد. بافتن قماش ابريشمين در هزاره دوم ق. م. در چين رايج بود؛ اما كساني كه انواع لباس، ديواركوب، پارچههاي مزين و گرانبها براي ثروتمندان جهان تهيه و تدارك ميكردند، خود جامه پنبهاي به تن داشتند. اصنافي مركب از كارگران و كارفرمايان از 300 ق. م. در چين وجود داشته. در عصر «قبلاي قاآن» چين از نظر گرمي بازار صنايع- دستي با اروپاي قرن هجدهم برابري ميكند. ماركوپولو مينويسد: «براي هرصنعتي هزار كارگاه وجود دارد و عده كارگران هركارگاه به ده يا پانزده يا بيست و در مواردي به چهل ميرسد ... صاحبان توانگر اين دكهها با دست خود كار نميكنند، بلكه برعكس با قيافههاي
______________________________
(147). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 1، ص 287.
ص: 280
آراسته، به خودنمايي ميپردازند.» اصناف مانند سازمانهاي منظم صنعتي امروزي رقابت را محدود ميساختند و دستمزد و ساعات كار و قيمتها را تنظيم ميكردند و گاه از توسعه توليد جلوگيري ميكردند تابهاي كالاها پايين نيايد. اصناف براي جلوگيري از اختلافات بين كارگران و كارفرمايان و تقليل اعتصاب، بطور مساوي هيأتهاي مركب از نمايندگان كارگران و كارفرمايان تشكيل ميدادند. در آن زمان نه اقتصاد متمركز دولتي وجود داشت و نه «اقتصاد بيبندوبار». «148» اين سازمانها منحصر به صنعتگران نبود بلكه پيشهوران جزء، باربرها و آشپزها و حتي گدايان از مقررات سازمان خود سخت اطاعت ميكردند. بردگي وجود داشت و عدهاي از كارگران شهر و خدمه خانهها غلام بودند. در ايام قحط و غلا دختران و يتيمان را به چند درهم ميفروختند. پدران حق فروش دختران خود را داشتند ولي در چين هيچگاه بردگي به پايه يونان و روم نرسيد. حملونقل كالا و بردن تخت- روان بوسيله انسان كاري معمولي بود. گاريها را گاه با خر و اغلب بوسيله آدم ميكشيدند.
بهاي آدم بقدري نازل بود كه استفاده از حيوانات و وسايل ماشيني صرفه نداشت. خيابانها چندان عريض نبود. با ترعههاي متعددي كه وجود داشت حمل كالاها صورت ميگرفت. با آنكه بازرگاني كاري پست شمرده ميشد، بازار كارهاي تجاري رونق داشت. دانشمندان، معلمان، كارگزاران دولتي، طبقه اول؛ كشاورزان، طبقه دوم؛ و صنعتگران، طبقه سوم؛ و بازرگانان، طبقه چهارم اجتماع بهشمار ميرفتند. چينيان بازرگانان را از عموم طبقات فرومايهتر ميشمردند زيرا از دسترنج ديگران ثروتمند ميشدند. با اينحال، تجار چين محصولات كشور خود را به همه زواياي آسيا ميبردند و باوجود مالياتهاي سنگين داخلي و دزدان خشكي و دريا فعاليت آنها متوقف نميشد. دادن اعتبارات مالي و رواج مسكوكات به فعاليتهاي بازرگاني كمك مي- كرد. نرخ بهره به سي و شش درصد ميرسيد؛ با اينحال، از نرخ معمول يونان و روم بيشتر نبود. يك مثل قديمي چين ميگويد: «دزدان عمده صرافي ميكنند.» از حدود قرن پنجم ق. م.
در چين استفاده از مسكوكات فلزي معمول بوده. از عصر دودمان چين، طلا، معيار رسمي پول چين شد، چون در عمل استفاده از مسكوكات مشكل بود، يك چند رسيد (پول پرنده) و سپس پول كاغذي معمول گرديد.
حدود علم
به قول تاريخگزاران چيني امير چو براي راهنمايي فرستادگان كشورهاي بيگانه، قطبنما را اختراع كرد. ظاهرا چينيان قديم خواص مغناطيسي سنگ آهنربا را ميدانستند و از سوزن مغناطيسي براي جهتيابي استفاده ميكردند. باروت در عصر دودمان تانگ اختراع شد و ابتدا براي آتشبازي مورد استفاده بود ولي بعدها از آن نارنجك ساخته و در جنگها مورد استفاده قرار دادند. «باوجود قطبنما، باروت، كاغذ و ابريشم و چاپ و چيني، باز نميتوان چينيان را مردمي صنعتگر و مخترع دانست.» با اينكه از اولين اقوامي بودند كه ذغال سنگ را براي سوخت به كار بردند، مدت دو هزار سال حيات صنعتي چين دگرگون نشد. چنانكه اروپا هم از زمان پريكلس تا عصر انقلاب صنعتي تغييري نكرد.»
______________________________
(148).Laissez Faire
ص: 281
قرنها پيش از ميلاد مسيح دانشمندان چيني در زمينه كشاورزي، كرم ابريشم، جغرافيا، رياضي، جبر و هندسه مطالعات و تحقيقاتي كردند. ستارهشناسان عصر كنفوسيوس خسوف و كسوف را محاسبه و گاهشماري چين را تنظيم كردند. پزشكي چيني، معجوني از اطلاعات تجربي و خرافات رايج بود. در عصر دودمان «چو» از كساني كه قصد طبابت داشتند، آزمايشهايي به عمل مي- آمد. در قرن چهارم ق. م. كالبدشكافي و تشريح آغاز شد ولي انجمنهاي نظري از ادامه اين فعاليت عملي جلوگيري كردند. در زمينه رژيم غذايي و انواع تب و بيماريهاي زنان و كودكان كتبي نوشته شد. با اينحال بهداشت عمومي، پيشگيري و جراحي در چين ترقي نكرد. صابون كالاي تجملي بود. شپش و حشرات موذي مخصوصا در بين چينيان فقير زياد ديده ميشد. علم پزشكي در چين قديم مانند طب اروپا از دوره «بقراط» تا عصر «پاستور» ترقي شاياني نكرد. در قرون معاصر، مسيحيت طب اروپايي را به چين برد.
به نظر محققان شوروي:
افتخار اختراع پرگار ازآن چينيان است. در رياضيات نظريات استواري داشتند؛ و مخصوصا از خواص ريشههاي جذر و كعب آگاه بودند. رسالات كشاورزي چينيان كه مبين آشنايي كامل آنها به علم فلاحت زمان خود بوده به دست ما رسيده است ... صنعتكاران چيني در ساخت منسوجات ظريف هنري و اشياء مختلف از مفرغ، آهن، عاج، لاك و سنگهاي گرانبها مهارت فراوان داشتند. در زمينه نقاشي و پيكرتراشي استادكاران چيني شاهكارهاي بسياري به وجود آوردند ... «149»
مذهب و اخلاق مردم چين
چينيان، مانند ساير اقوام ابتدايي، مظاهر طبيعت را ميپرستيدند و از آنان بيم داشتند، ولي نيروي خلاق و زاينده طبيعت بيش از هرچيز مورد تقديس بود. «دختران و پسران در جشنهاي بهاري ميرقصيدند و باهم ميآميختند تا مادر زمين را سرمشق باروري و زايندگي باشد.» اديان و مذاهب مختلفي در طول تاريخ در اين كشور پهناور راه يافت كه اهم آنها آيين تانو، آيين كنفوسيوس و مذهب بودا بود. با اينحال: «در چين برخلاف آسيا، اروپا و امريكا، اديان جنبه اختصاصي و انحصاري به خود نگرفته و هرگز موجب جنگهاي ديني نشده است. اديان چيني نهتنها در حيطه حكومت باهم كنار ميآيند، بلكه در قلوب مردم باهم اختلاط مييابند. فرد ميانهحال چيني همه عقايد را در خود جمع دارد. فيلسوفي است افتادهحال و به هيچچيز يقين نميكند.» به كاهنان فرق مختلف پول ميدهد تا سر قبر او دعا بخوانند تا سخن هريك راست باشد او رنج نبرد. چيني بررويهم اهل دنياست و وقت دعا كردن در فكر آخرت نيست بلكه در تلاش معاش زميني است. اگر خدا حاجتش را برنياورد او را به باد ناسزا ميگيرد و در آخر كار او را به رودخانه مياندازد.
«ازاينروي، چيني ميانهحال با شوروشوق، اسلام و مسيحيت را پذيره نشد؛ زيرا اين دو دين، بهشتي به او عرضه داشتند كه دين بودا قبلا بشارتش را داده بود. آنچه او
______________________________
(149). تاريخ جهان باستان، ج 1، ص 297.
ص: 282
ميخواهد تضمين سعادت دنيوي است.» «150»
درميان اديان و مذاهب مختلفي كه به سرزمين هند راهيافته آيين كنفوسيوس، و نياپرستي در طي 20 قرن بر آيينهاي مختلف غالب آمده است؛ چه اديان مزبور مباني اخلاقي داشته و بههمين علت بر اذهان و افكار مردم در طول زمان رسوخ كردهاند. از نظر چينيان، كثرت اولاد مايه فخر است؛ مخصوصا مادران آرزوي پسرزايي داشتند تا بتوانند از نيروي بازوي آنها در كشتزار و ميدان جنگ به سود خود استفاده كنند. خانوادهها دختران را چون بار سنگيني بر دوش خود تحمل ميكردند و با بيصبري منتظر روزي بودند كه او را به خانه شوهر روانه كنند تا خانواده جديدي تشكيل دهد. اگر در مواقع سختي، دختري بر دختران متعدد خانواده افزوده ميشد بيم آن بود كه نوزاد بيگناه را در دامن طبيعت رها كنند تا تلف شود. اما كودكاني كه از اين ورطههاي خطرناك جان سالم بهدر ميبردند با مهر و محبت بسيار تربيت ميشدند. والدين، كودكان خود را كتك نميزدند بلكه با اسلوبي شايسته تأديب ميكردند و گاه اطفال خود را با فرزندان خانوادهاي آشنا، بطور موقت، معاوضه ميكردند تا محبت دايمي والدين آنها را فاسد به بار نياورد.
كودكان تا هفتسالگي در قسمت اندروني خانه با زنان به سر ميبردند و از اين سن به بعد، توانگران فرزندان خود را به مدرسه ميفرستادند. پاكدامني براي دختران اهميت فراوان داشت و بسا دختراني كه بر اثر تماس تصادفي دامن خود را لكهدار پنداشته دست به خودكشي زدهاند.
روابط جنسي
اما براي پاكدامني جوان مجرد، هيچ قانون اخلاقي و مذهبي وجود نداشت. تمايلات جنسي در نظر چينيان، مانند گرسنگي، حاجتي طبيعي بهشمار ميرفت و از ديرگاه روسپيخانهها براي رفع حوائج جنسي در آن سرزمين وجود داشته و دولت بر اين مؤسسات نظارت ميكرده است.
ماركوپولو ميگويد: «در دوره قبلاي قاآن، روسپيان بسيار بودند و حكومت به آنها جواز ميداد و آنها را تحت نظارت ميگرفت و زيباترين آنها را به رايگان نزد سفيران ميفرستاد.
عدهاي از زنان كامبخش نهتنها در آواز بلكه در موسيقي و رقص و محاوره و گفتگو با اشخاص زبردست بودند و از ادبيات و فلسفه بيبهره نبودند.»
زناشويي
تجرد براي مردان و حتي روحانيان عملي ناپسند بود. عشق و عاطفه در كار زناشويي، كوچكترين تأثيري نداشت. والدين براي اولاد خود جفت برميگزيدند و معمولا همسر نميبايست از خويشاوندان بسيار نزديك باشد. پدر داماد، ارمغان قابلي به پدر عروس ميفرستاد و عروس در عوض، جهيز پرمايهاي با خود به خانه داماد ميآورد. عروس و داماد تا هنگام جشن عروسي از شكل و شمايل هم بيخبر بودند. در جشن عروسي به داماد شراب فراوان ميدادند تا دستخوش شرم و حيا نشود. عروس، مادام كه صاحب اولاد نشده بود، مكلف بود براي شوهر و مادرشوهر آنقدر رنج بكشد تا خود صاحب
______________________________
(150). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش سوم)، پيشين.
ص: 283
فرزند و عروس شود. تهيدستان بيش از يك زن نميگرفتند ولي مردم متوسط الحال ميتوانستند چند زن نگهداري كنند. غير از زن اصلي، داشتن متعه نيز معمول بود و فرزند متعه يا زن فرعي نيز مقام فرزندان اصلي را داشت.
خاقانهاي چين در گردآوري زنان زيبا افراط ميكردند. يكي از آنها براي محافظت حرمسرا، سههزار خواجهسرا داشت كه پيش از هشتسالگي آنها را اخته كرده بودند. مرد چيني ميتوانست زن خود را به بهانه پرگويي و نازايي و غيره طلاق دهد. قبل از استقرار حكومت ملوك الطوايفي در چين، وضع زنان بهتر بود، ولي بعدا مقام و موقعيت اقتصادي و سياسي زنان تنزل يافت. در زمان كنفوسيوس، پدران قدرتي مطلق داشتند و ميتوانستند همسر و كودكان خود را به كنيزي و غلامي بفروشند. مرد غالبا به تنهايي غذا ميخورد و بندرت، زن و فرزندان را به سفره خود ميخواند. پس از مرگ شوهر، ازدواج مجدد زن ناپسند بود و تا پايان سده نوزدهم، زنان بيوه براي ابراز وفاداري نسبت به شوي، خودكشي ميكردند.
شوهر به زن و همهكس باادب رفتار ميكرد ولي مقام خود را رفيعتر از مقام زن و فرزند خود ميشمرد.
بانوي اديب «پان هويان» در رساله مشهوري با فروتني و به لحني روشنيبخش درباره مقام زنان چنين مينويسد: «درميان انواع انسان، فروترين جايگاه از آن ماست؛ ما بخش ضعيف بشريت هستيم؛ پستترين كارها بر عهده ماست و بايد باشد ... كتاب قوانين مرد و زن، به حق و به صحت اعلام ميدارد كه: «اگر زني شويي دارد به مراد دل، براي سراسر عمر است و اگر زني شويي دارد به خلاف دل، نيز براي سراسر عمر است.» «151»
رفتار حكومت با مردم
وجود موانع طبيعي (از قبيل كوهها و بيابانها و رودهاي بيپل و غيرقابل كشتيراني) و نبودن وسايل ارتباطي سريع و فقدان ارتش و حكومت مركزي قوي، سبب دوام ملوك الطوايفي در سرزمين چين گرديد. حكومتهاي خودمختار هرناحيه كمتر بر مردم اعمال زور و قدرت ميكردند. رژيم آنها كه معجوني از دموكراسي و اريستو كراسي بود مردم را در شبكه رسوم و آداب كهن و مقررات صنفي و عقايد ديني خود آزاد ميگذاشت. دولت براي اداره و اخذ ماليات و اجراي عدالت در هربخش يك كلانتر انتخاب ميكرد و براي هرايالت يك قاضي و خزانهدار و يك حاكم و گاه يك نايب السلطنه تعيين ميكرد.
دعاوي و اختلافات مردم غالبا با مداخله مردم و از راه حكميت حل ميشد و در مواردي كه موضوعي از راه حكميت حل نميشد، دولت مداخله ميكرد. ساير امور به حكم عرف خانوادهها، و اصناف حل و فصل ميشد. هر ايالت، مادام كه ماليات خود را ميداد و آرامش را حفظ ميكرد، از مداخله دستگاه خاقاني مصون بود. مردم بطور كلي نسبت به قوانين دولتي و محاكم آن بدبين بودند و همواره سعي ميكردند از راه سازش به اختلافات
______________________________
(151). همان.
ص: 284
خود خاتمه دهند. در شهرهاي بزرگ، سالها ميگذشت و كسي به محاكم مراجعه نمينمود.
انگشتنگاري در چين سابقهاي كهن دارد؛ اثر انگشتان اشخاص مورد سوءظن را حفظ ميكردند. گاه متهمين را براي گرفتن اقرار، شكنجه ميدادند. كيفرها در چين سخت بود ولي به پاي مجازاتهاي وحشيانه ساير كشورهاي آسيايي نميرسيد. از تراشيدن سر و زدن تازيانه شروع و به اعدام ختم ميشد. اگر جليل القدري محكوم ميشد او را آزاد ميگذاشتند تا خود را بكشد. ظاهرا تمام افراد در برابر قانون برابر بودند. قدرت خاقان را دستگاه تفتيش محدود ميكرد و ميتوانست او را توبيخ كند و در صورت لزوم وي را خلع و سركوبي نمايد. اين دستگاه معتبر و والامقام ميتوانست به اعمال تمام كارگزاران حكومتي رسيدگي كند.
مدت هزار سال، كارگزاران حكومتي آزادانه از بين عموم كساني كه براي اين كار تربيت و تعليم ديده بودند، انتخاب ميشدند؛ به اين ترتيب كه در هرناحيه مجلس امتحاني برپا ميشد و از كليه مردان پير و جوان كه در امتحان شركت ميكردند درباره آثار كنفوسيوس، شعر، تاريخ و نوشتن مقالات سياسي و اخلاقي سؤالاتي ميشد. قبولشدگان ميتوانستند در امتحانات ايالتي، كه سهسال يكبار تشكيل ميشد، شركت كنند. اين امتحان از امتحان نخستين دشوارتر بود و كساني كه در آزمايش موفق ميشدند، ميتوانستند مقام و موقعيت مهمتري به دست آورند. «152»
گرچه تمدن چيني به هيچوجه از كهنهترين تمدنهاي روي زمين نيست، ليكن ساكنان آن سرزمين، از لحاظ وحدت تمدني، گذشتهاي طولانيتر و مداومتر از كليه اقوام ديگر دارند ... چينيان تا قبل از ظهور روش كشاورزي علمي به احتمال قوي داراي مكملترين روش و وسايل كشاورزي و بهترين محصولات بودهاند؛ بطوري كه در بسياري نواحي وسيع آن سرزمين، جمعيتهايي به انبوهي جمعيتهاي نقاط حاصلخيز مصر و بين النهرين باستاني ميتوانستند تغذيه و زندگي كنند.
چينيان از زمانهاي بسيار كهن، به موضوع سياست مدني و روشهاي حكومتي توجه خاصي مبذول داشتند و مدتها پيش از آغاز دوره ميلادي، موفق به وضع مقررات و موازيني شده بودند كه به كمك آن ميتوانستند مغزهاي عاليتر را به خدمات دولتي بگمارند. چينيان به كمك روشهاي خاصي كه در دست چين كردن و بازآوردن زمامداران و متصديان امور دولتي به كار بردهاند، توانستهاند در طول دو هزار سال اخير تاريخ خود، داراي حكومتي باشند كه هم مزاياي روش كشورداري انگليسي، هم فوايد حكومت دموكراسي امريكا را، بخصوص از لحاظ استفاده بردن از قوا و استعدادهاي عموم افراد، در خود جمع داشته باشند. «153»
از مطالعه سطحي و سريعي كه از تمدن كهنترين ممالك جهان به عمل آورديم
______________________________
(152). بيشتر مطالب مربوط به چين، نقل و تلخيصي است از: تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش سوم)، پيشين، ص 887 به بعد.
(153). سير تمدن، پيشين، ص 484 به بعد.
ص: 285
بشقاب از چين (ق. م.)
معلوم شد كه مصريان، قديمترين شيوه كشاورزي و آبياري و صنايعدستي و مهندسي را به جهانيان آموختهاند. عيلام چرخ كوزهگري و چرخ ارابه ساخت. فنيقيان با كشتيهاي خود افريقا را دور زدند. مردم چين پس از ساختن ابريشم و باروت به اختراع قطبنما توفيق يافتند و قبل از تمام كشورهاي جهان پول كاغذي را جانشين طلا و نقره ساختند. و در زمينه تفكر، چينيان فلسفه را از دين تفكيك كردند و بالاخره چين، قبل از عصر سقراط، دانشمندي چون كنفوسيوس پروراند كه هنوز هم آراء و افكار او الهامبخش متفكرين جهان است. بابليان اختران را مورد بررسي قرار دادند، تقسيمات منطقة البروج را تعيين كردند، و ماه را به چهار هفته و روز را به 12 ساعت و ساعت را به 60 دقيقه و دقيقه را به 60 ثانيه منقسم ساختند.
اوران گور «154» و حمورابي قوانيني مترقي تدوين كردند. هنديان موفقيتهاي علمي خود را در زمينه رياضيات و ارقام اعشاري بوسيله اعراب به اروپاييان آموختند. متفكريني نظير اوپانيشاد و بودا فلسفه و دين را درهمآميختند.
ايرانيان با ايجاد ارتش منظم و سازمان اداري و دستگاه چاپاري بينظيري، منظمترين شاهنشاهيهاي جهان را به وجود آوردند و مثبتترين مذاهب جهان يعني آيين مزديسنا را
______________________________
(154).Ur -Engur
ص: 286
به جهان عرضه كردند.
يهوديان افسانههاي مذهبي را به صورت جالب و دلنشيني تدوين كردند و در پيرامون حيات و مرگ و راه استقرار عدالت اجتماعي مقالات بسيار نوشتند